فرهان کوچولوی من، بزرگ و باشکوه

ني ني 2 سانتي ما

سلام ماماني.... الهي قربون دست و پاهاي فسقليت بشم من ني ني 2 سانتيمتري من!    ديروز رفتم سونو ؛ آخر هفته 9، يه ني ني دو سانتي كه خواب بود ديديم كه خانوم دكتر هي دلمو تكون مي داد بيدار شه نمي شد... بهش مي گفت ااا تكون بخور ديگه بچه!  كلي خنديديم.... انقد حس خوبي بوووووود.... بعد بچم بيدار شد و دست و پاهاشو يه عالمه تكون داد و يه قلتي هم زد ...  واااااااي اصلا باورم نمي شد... كلي بهش خنديدم.. وقتي عصري براي باباش تعريف كردم كه ديگه نگووووو اصلا باورش نمي شد... هي مي گفت _دروغ نگووووووووووووووووو !!!!!!!!!!! _مگه دست و پا داره؟!!!!!!!!!!!!! خلاصه اولين تجربه حس وجود بچه عزيزمون رو ديروز داشتيم   ...
17 تير 1392

اتفاق بد!........... به خير گذشت

بعد از يك هفته كه سرخوش بودم از حضور ني ني تو دلم.... چند روز تعطيلات خرداد كه همش تو خونه استراحت كرده بودم حوصلم سر رفت به همسر گفتم بريم باغ پرندگان... رفتيم و آهسته آهسته قدم برمي داشتم اما خب محيط كوهستاني و پر از شيب و پله بهم يه كم فشار مياورد.... به خيال خودم خيلي مواظب بودم .... اما خسته شدم.... اومدم خونه هم استراحت كردم و باباي ني ني برامون نهار درست كرد خوردم و خوابيدم. فرداش تو اداره يه پيچ تو دلم زد گفتم واي! چه دل دردي.... براي دوستم گفتم كه ديروز رفتم باغ پرندگان گفت تو حواست نيست بايد بيشتر مراعات كني ...تعجب مي كنم ازت الان خيلي بايد تحركت كم باشه.... خلاصه يه كم نصيحتم كرد و نيم ساعت نگذشت كه ديدم واااااااااااااي چه خونري...
4 تير 1392

آنچه گذشت!

بعد از 5سال زندگی مشترک و پشت سرگذاشتن کارهایی که برای زندگیمون در نظر داشتیم در سن سی سالگی تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم . البته من از سال قبلش خیلی دلم می خواست اما بازم بابای نی نیم گفت بزار سال بعد! منم قبول کردم.  از اونجایی که عاشق متولدین اردیبهشت بودم  دلم می خواست بچم اردیبهشتی بشه رفتم از اول سال 91 آزمایشاتم رو انجام دادم  و آماده اقدام برای ماه مرداد و شهریور بودم که  دکتر بهم گفت البته فکر نکن شما همون ماه اول موفق بشی ها... ممکنه تا 1 سال طول بکشه.... انگار دنیا دور سرم چرخیییییییییید! اصلا فکر اینجاشو نمی کردم... . . خلاصه با کلی نگرانی و استرس اومدم موضوع رو...
3 تير 1392
1